امروز درحالیکه مشغول چککردن بخش نظرات وبلاگم بودم، دیدم که ۴نظر از جانب یک ناشناس ثبتشده. دیدنشان برایم واقعا عجیب بنظر میآمدند. از زمان راهاندازی وبلاگ، بیشترین تعداد نظراتم از پنجتا تجاوز نکردند که تازه آن هم تمامشان را خودم به خودم داده بودم! نظرات بههیچوجه ساده و سطحی بنظر نمیآمدند. نگاهی نو به زندگی و کاملا قابلتامل. صادقانه بگویم. بیشازحد مشتاق این بودم که بدانم آن شخص ناشناس کیست. اما همانطور که پیش از این به خودم قول دادهبودم، سعی کردم آن را نادیده بگیرم و بیشتر به محتوای نظرات توجه کنم. ولی از جایی به بعد، حس دیگری جز خوشحالی و موردتوجهقرارگرفتن به سراغم آمد. حس اینکه کسی مرا میشناسد و شاید به خاطر شخص من است که تا این حد پیگیر شده نه به خاطر کیفیت نوشتههایم. از این رو بود که به خاطر پایبندی به همان یادداشت "قاطینکنیم"، سعی کردم به آنها بیاعتنا بمانم. اما در این میان شاهد پیگیریهای بیشتری از جانب او شدم و آنجا بود که محبت و نظرات پیدرپی و محترمانه آن شخص ناشناس را، به مسابه غرض یا آزار تلقی کردم. البته ناگفتهنماند که تعریفهای بیشاز حد او از نوشتههایم هم در این سوظن بیتاثیر نبودند. بهرصورت دیگر واژگان از انگشتانم بیاختیار بر صفحه گوشی آمدند و من چشموگوش بسته و عصبانی، فقط مینوشتم و مینوشتم و مینوشتم. حس بدبینی بیحد و مرزی سراغم آمدهبود که به من اجازه میداد، به آن مخاطب ناشناس(به گمانم مرد) هرآنچه میخواهم، بگویم.
مرا با چشمانت بنواز بازدید : 269
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 7:37